Tuesday, October 19

....... من اينجا بس دلم تنگ است


بذر کاجي دارم
جنگلي مي کارم
وسعتش يک کف دست
.......
پشت اين روزنه ي دود زده
خيل فولاد بهم بافته ي سخت و سياه
راه پرواز مرا مي بندد
سايه افکنده بسرم
ميدهد آزارم
............
جنگل کوچک سبزم اما
فارغ از دغدغه ي دود و غبار
سبز تر ميگردد
وبه خود ميخواند
دور پرواز سي مرغ خيال من را
................
آه مي بينم
از فراسوي ستبر کاجم
آبي لايتناهي
پنبه ي ابر سفيد
پرتو خورشيد را
...............
وزلال باران
دود اين پنجره را
.مي شويد

پاييز1363



Sunday, October 10

Vangogh

Vincent